لحظه ای میرسه که برای اولین بار واقعا احساس میکنی که چقدر تک و تنها و بی کسی با وجود خانواده و دوستات و . همه ی خوبان که شاکر وجودشونی ولی با وجود همه اینها یک دفعه انگار پرده کنار میره و میبینی که تو توهمی و همه مثل یک دود غلیظی کم کم محو میشه دو زاریت میفته که ای وای من تنهام و سفری عجیب پیش رومه و ترس وجودتو میگره 

تنهام 

تنهام 

واقعا تنهام 

متکی به خودم 

نه خود من من من نمیتونه . 

تو همین حال و هوایی که یک دفعه یک چیزی میبینی خیلی ناز خیلی باحال خیلی با عشق ، رفیق اصلیتو میبینی پدر و مادر و خواهر و برادر واقعیتو میبینی مونس اصلیتو میبینی که همیشه باهات بوده و بهش بی محلی کردی . هنوز هم هست تا اخرشم باهاته حال هر خربازی که دراوردی یا چه در بیاری . 

 

اون موقعس که نیشت باز میشه یه نفس راحت از ته ته وجودت میکشی و میگی 

من که تنها نبودم

من که تنها نیستم 

من که هیچ وقت تنها نمیمونم 

خدا هست 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها